بازهم یک مطلب فرهنگی از استاد بهمن بیگی
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

اگر فردوسی شاعر حماسه‌سرای پرآوازه‌‌ ایران شرط توانایی را دانایی می‌داند آن‌جا که می‌سراید: توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود، بی‌تردید محمد بهمن‌بیگی تیزهوش‌ترین مخاطب فردوسی از جهت یافتن مساله‌‌ عشایر استان فارس و عشایر سراسر ایران به شمار می‌رود. او که از دید دوستدارانش و در رأس همه همسر همیشه همراه و وفادار و فداکارش سکینه کیانی علی‌رغم کوچ جسمانی‌اش، هیچ‌گاه نمرده است زیرکانه دریافت که مساله‌‌ اصلی عشایر ایران مشکل بی‌سوادی و بی‌تخصصی در مواجهه با دنیای جدید بود. هوش خدادادی‌اش قدرت تشخیص این امر را به وی داده بود که چرا عشایر از نظر میزان رشادت و شجاعت و ایثار و فداکاری در بحران‌ها و حوادث و جنگ‌ها بیش‌ترین سهم مشارکت را بر دوش می‌کشند و از سر میل و رغبت هزینه‌هایی به مراتب بیش‌تر از سایرین می‌پردازند، ولی هنگامه‌‌ صلح و برخورداری، کمینه‌‌ امکانات و بهره‌مندی متعلق به ایشان است. پاسخ چرایی این سوال را در بی‌سوادی و عدم آشنایی عشایر با دنیای جدید دید و از رهگذر همین تشخیص هوشمندانه تمام ذهن و ضمیر و امکانات و و قابلیت‌های خود را در مسیر جهاد مقدس الفبا بسیح کرد و در نحوه‌‌ حرکتش گفت: «این‌بار دیگر فریب نمی‌خوریم. از یاغی‌گری و عصیان و طغیان می‌پرهیزیم. به جای تفنگ دست به کتاب و قلم می‌بریم و نشان می‌دهیم که چه گنجینه‌‌ گران‌بهایی در وجود ما نهفته است.» و در همین راستا در برهه‌ای که نمودار جمعیتی کشور از بیست میلیون جمعیت حاکی بود و در نهایت به سی میلیون نفر رسید با تمام محدودیت‌های آن روزگار که شرحش مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود توانست در این جهاد مقدس حداقل پانصد هزار نفر را با سواد کند و با تربیت هزاران مهندس و حقوقدان و تکنوکرات و مدیر و پزشک و متخصص قدم‌های بزرگی در مسیر ارتقای موقعیت عشایر و توسعه استان و کشور بردارد و افتخارات بزرگی را نصیب خویش سازد و حسرت تمام هم‌قطاران خود را برانگیزد و شاید جوایز بین‌المللی و توجهات مجامع جهانی و هنرمندان و نویسندگان و بزرگان کشور تنها بخشی از پاداش مجاهدت‌های بی‌دریغ او به شمار آید. او نام نامی خویش را به عنوان پارادایم و سرمشق مدیری موفق برای توسعه پایدار کشور به ثبت رساند. در این پیروزی علاوه بر ذکاوت وی می‌توان سرانگشت علل و عوامل دیگری که همگی از جمله ویژگی‌های شخصیتی آن بزرگ‌مرد بودند را نیز مشاهده کرد که سرآمد همه‌‌ آن ویژگی‌ها ، شهامت و شجاعت مثال‌زدنی او بود. خوب به یاد می‌آورم در تابستان سال 1355 ه.ش که دانش‌آموز سال پنجم ابتدایی بودم و در اردوی تابستانه‌ دانش‌سرای عشایری واقع در آب باریک شرکت داشتم عبارت «طلای شهامت را با پشیز سواد مبادله نکنیم» در تابلو اعلانات تمامی ساختمان‌های آموزشی و خوابگاه‌های دانشسرای عشایری چشم هر بیننده‌ای را مبهوت و خیره‌‌ خود می‌ساخت. او در این مورد جوانان عشایر را این‌گونه مخاطب قرار داده است: «عزیزان من، تنها راهی که برایمان مانده است. همین است؛ تنها راه، با سواد کردن بچه‌ها و جوان‌هاست. سواد تنها راه نجات است، بهترین داروی درد است ولی به شرط آن‌که با سواد و دانشی که می‌دهیم شجاعت و شهامت را از آنان نگیریم.» شاید از یک جهت بتوان قیاسی میان اسطوره‌ی تعلیمات عشایر ایران جناب محمد بهمن‌بیگی و قهرمان دیروز صلح و توسعه و اسطوره امروز جهان بشریت یعنی نلسون ماندلا برقرار کرد که این دو بزرگوار حقوق خوانده هر دو به نوعی علاوه بر ستیز که یکی از ضرورت‌های زندگی فردی و جمعی است هیچ‌گاه از سازش به موقع و شایسته نیز غفلت نورزیدند. محمد بهمن‌بیگی که به دلیل مبارزات پدرش در بهترین سال‌های جوانی از مأمن و مأوای زیبای ایل مجبور به زندگی صدها کیلومتر دورتر و تبعید شد، به زیبایی این نکته را دریافت که در دیالکتیک فرساینده‌ی مبارزات مسلحانه و قیام‌های خشن ایلات عشایر با حکومت وقت به دلایل گوناگون، زمان سازشی عاقلانه فراهم آمده است و دیگر از صندوق جنگ و خشونت و درگیری و نزاع جز لعنت چیزی بیرون نمی‌آید. تا بداند مومن و گبر و یهود کاندر این صندوق جز لعنت نبود ماندلا نیز به تعبیر خودش با رسیدن به بلوغ سیاسی و موقعیت‌شناسی تاریخی دریافت که هزینه‌‌ گذار به دموکراسی را در کشورش با سازش مسالمت‌ آمیز با سفیدپوستان به حداقل برساند. هر دو بزرگوار وارد بازی برد-برد با حریف شدند و صفحات تاریخشان را با سطرهای زیبای پیروزی و پیشرفت و توسعه منقش ساختند. محمد بهمن‌بیگی به جای نگاه به گذشته مصیبت بار ایلات و عشایر و کینه‌ورزی به دلیل رفتارهای ناشایست حاکمیت، آینده‌نگری را پیشه ساخت ودر هر فرصتی جهت باسواد کردن فرزندان محروم عشایر همت گماشت و دل خویش را از کینه‌ها پیراست تا تمام همتش معطوف هدف مقدسش گردد. هر دو بزرگوار فرصت‌شناسی بی‌بدیل و درایت خود در اغتنام فرصت‌ها را به زیبایی جلوه‌گر ساختند. اگر یکی می‌گفت سفیدپوستان را به خاطر نژادپرستی آنان و جنایات هولناکشان می‌بخشیم اما هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنیم، دیگری فرزندان عشایر را صلا می زد تا شعار دهند: «تخته سیاه تفنگمه، گچ سفید فشنگمه» ماندلا در مقیاسی جهانی و بزرگ‌تر و بهمن‌بیگی در مقیاسی کوچک‌تر آن‌چنان خیز بلندی در مسیر توسعه انسانیت و اخلاق برداشتند که جهانی را مبهوت هنرنمایی‌ها و توانمندی‌ها و فداکاری‌های خود کردند، با این تفاوت که به باور اینجانب اگر بخت کمی بیش‌تر با بهمن‌بیگی یار بود دیری نمی‌پایید که الگوی توسعه‌‌ آن بزرگمرد از مرزهای ملی فراتر می‌رفت و مسکینان جهان زیر چتر برنامه‌های او قرار می‌گرفتند و شعاع درخشش آن مرد بزرگ‌همت، کره خاکی را شامل می‌شد. اما آن‌چه امروز برای فرزندان بهمن‌بیگی اهمیت دارد، تنها نگاه نوستالژیک به گذشته نیست، بلکه چاره‌‌ کار حرکت در مسیر آن بزرگوار، با خلاقیت، هنرنمایی، فداکاری و روشنی و گرمی‌ست. گر چه عصر قهرمانان پایان پذیرفته است اما دلاوران و مردان عشایر هم‌اکنون می‌توانند فاتح بسیاری سرزمین‌های بکر و کشف ناشده باشند و کار ناتمام آن بزرگمرد را تکمیل کنند. نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند خدای عز و جل جمله را بیامرزاد





تاریخ: یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:صلح پایدار جهانی,
ارسال توسط اله کریم عباس نیا