داستانی در مورد کتاب به اجاقت قسم استاد محمد بهمن بيگي
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

يكي از مصاديق مهم هوش و كياست و درايت استاد محمد بهمن بيگي گزينش معلمان از بين دانش آموزان پنجم و ششم ابتدايي مدارس عشايري بود. شايد عده اي در اين خصوص به ايشان انتقاد داشته باشند ولي در اين قسمت سعي مي كنيم به اين انتقاد هم جواب دهيم.

نكته اول است اين كه 90درصد مدارس عشايري در صعب العبورترين نقاط كوهستاني كشور و بدور از هر گونه امكانات روستايي و شهري برپا مي شد. يادم هست كلاس اول ابتدايي كتابها و لوازم التحرير را با الاغ به مدرسه آوردند. زندگي در شرايط جامعه ي عشايري بسيار سخت است. آب را بايد از چشمه آورد. بعضي وقتها چشمه بيشتر از 5 كيلومتر با محل سكونت فاصله دارد. از برق نيست و بايد براي روشنايي شب از فانوس استفاده كرد. براي پخت و پز از گاز خبري نيست و بايد هيزم جمع كرد. جمع كردن هيزم خود مصيبتي است. شرايط بسيار سخت تر از آن است كه به وصف آيد. آنهايي كه هواي شهر به سرشون خورده و چشم و گوششان باز شده باشد براي شغل معلمي با اين شرايط مناسب نبودند. كساني مناسب بودند كه مزه رفاه شهري زير دندانهايشان نرفته باشد. لذا ديپلمه هاي شهرديده به فكر رفاه و ترقيات بودند و اكثرا مي خواستند آموزش عشايري نردبان ترقي آنها باشد. آنها قصد داشتند با يكي دوسال خدمت در آموزش عشاير، به ادامه تحصيل و ترقيات معمول جامعه آنروز مشغول شوند و در واقع آموزش عشاير سكوي پرتاب آنها به دنياي ترقيات باشد ولي بهمن بيگي نياز به نيروهايي داشت كه در آموزش عشاير استمرار داشته باشند. كار بسيار سختي بود و به گفته خودش«كاركس نكردي بود». بدون استمرار و ثبات نمي شد كاري كرد.

در عوض دانش آموزان كلاس پنجم يا ششم ابتدايي، هنوز هواي شهر به سرشان نخورده بود، هنوز گوش و چشمشان بسته بود، هنوز مزه رفاه و آسايش شهري زير دندانهايشان نرفته بود.

همين كه به شغل شريف معلمي مفتخر شده و در ايل و طايفه خود داراي جايگاه رفيع معلمي شده بودند سر فخر بر آسمان مي ساييدند و روحاً و جاناً آماده بودند تا با خدمت به همنوعان خود قله هاي افتخار ديگري را نيز كسب نمايند.

آنها چشم و چراغ طايفه ها و ايل بودند. موقعي كه يك فرد از يك خانواده عشايري معلم مي شد وضعيت آن خانواده بطور عجيب و سريع تغيير مي كرد. اين تغيير همه جانبه بود حتي منزلت اجتماعي آن خانواده هم در بين طايفه ارتقا مي يافت. از لحاظ و مالي و بهداشت نيز همينطور. دانش آموزان پنجم ابتدايي به افتخارات فوق قانع بودند و دستشان به سرشان نمي رسيد لذا حاضر به جانفشاني براي اين همه رشد بودند.

معلمان عشايري به غير از آموزش فرزندان عشاير مروجان بهداشت هم بودند. آنها با اطلاعاتي كه از جامعه شهري به دست آورده بودند در طايفه خود به دنبال فقرزدايي بودند. آنهاي ايده هاي جديد براي زندگي داشتند و اين ايده ها محصول آموزش عشاير بود كه استاد بهمن بيگي باني آن بود.

معلمان عشايري در فقرزدايي فرهنگي هم نقش بي بديلي را ايفا كردند. با بيان واقعيات توانستند تعصبات بي مورد و خرافات جامعه ي عشايري را تا حدزيادي كاهش دهند. معلمان عشاير در واقع همه كاره طوايف شده بودند. كدخداها و خوانين با آنها مشورت مي كردند. معلم در جامعه آنروز عشاير قداست عجيبي داشت. همه ي اينها انگيزه شده بود تا فرزندان عشايري براي شغل شريف معلمي گوي سبقت را از يكديگر بربانيد و رقابت بي حد و حصري در بين جامعه عشايري ايجاد شده بود. رقابت علمي، صحيح و عادلانه. اين افتخارات براي دانش آموزي كه شايد تابحال روي شهر را نديده بود رؤيا بود.

ديپلمه ها همانند كلاس ششمي ها انگيزه براي خدمت در جامعه عشاير نداشتند. همانطور كه گفتم آنها مي خواستند با ورود به آموزش عشاير اهداف خود را دنبال كنند. كلاس پنجمي ها از يك زندگي كاملا مبتدي به شغل شريف و پرطمطراق معلمي رسيده بودند. آنها انگيزه هاي وصف ناپذيري براي خدمت داشتند.

اين بود تعدادي از دلائلي كه استاد بر انتخاب معلم عشايري از بين ششمي ها اقدام مي كرد كه البته مهمترين دلائل بودند. خود استاد تحصيل و ارتقا در شهر را رها كرده و شرايط سخت كار در جامعه عشايري را پذيرفته بود تا درد جاممعه عشاير را كه سواد بود درمان كند و در اين راه به كساني نياز داشت كه در كارشان استمرار داشته باشند و كلاس ششمي ها به دلائلي كه در فوق گفته شد استمرار بيشتري براي همپايي با استاد داشتند.

ديپلمه ها شوق مهاجرت به شهر داشتند چون الزامات مهاجرت را داشتند. با ورودشان به جرگه معلمان عشايري و سپس مهاجرت به شهر شوق مهاجرت را در ميان معلمان مي انگيختند و در اراده ياران استاد خلل ايجاد مي كردند. استاد باهوش بود و به تمام جوانب و زواياي كار تسلط داشت. او خوب تشخيص داده بود البته اين تشخيص هم به دليل تجربيات اوليه اي كه داشت به دست آمده بود. در كتاب به اجاقت قسم به بسياري از اين تجربيات اشاره شده است.

عنوان كتاب«به اجاقت قسم» استاد بهمن بيگي به همين موضوع ربط دارد. در داستان به اجاقت قسم در كتاب به اجاقت قسم اشاره دارد به جواني از تيره چرمايلو كه ظاهر مرتبي داشته و به نظر مي رسيده كه داراي ديپلم است. در اولين سئوال استاد از او مي پرسد ديپلم داري؟ او در جواب مي گويد: به اجاقت قسم من ديپلم ندارم. چون اگر مي گفت ديپلم دارم براي معلمي پذيرفته نمي شد.

آن معلم رسول عباس نيا بود كه پسرعمه من مي باشد و در سال 1381 به رحمت ايزدي پيوست. روحش شاد و يادش گرامي باد.





تاریخ: دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:بهمن بيگي, ايل قشقايي, به اجاقت قسم,
ارسال توسط اله کریم عباس نیا