به مناسبت يازدهم ارديبهشت دومين سالگرد درگذشت استاد بهمن بيگي
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

معلم عزيزم : استاد مرحوم بهمن بيگي

كاش بودي  تا برايت بگويم  شاگرد خردسال ديروز تو،  و مرد ميانسال امروز درس الفبا را يادگرفته است ، كاش بودي تا  از واژه هايي كه از باغ دانشت چيديم بگويم، كاش بودي تا از جمله هايي كه با نام  و يادت ساخته بوديم برايت بگويم ، كاش بودي تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.

  در زمستان كودكي هايم، در آزمون عشقت گفتي بنويس درد  و صداي آن را بكش ، و من نتوانستم ، گفتي بنويس آرامش و من نتوانستم ، گفتي بنويس آسايش و باز هم  من نتوانستم ، گفتي بنويس  باران آمد و من گريه ام گرفت!  و  تو نيز گريستي.

 گفتي با ايل جمله بساز ، و من كودكانه گفتم ايل كه خودش جمله است  و تو خنديدي!  نمي دانم چه رازي در اين كلمات ساده بود كه با آنكه تمام حروف را آموخته بودم،  دستم براي نوشتن مي رفت ، اما دلم نمي رفت. هنوز هم فكر مي كنم ايل يك جمله است ، چه فكر ظريف كودكانه اي!  آن روز تو خنديدي! چون مي دانستي كه يك ايل فقط در  جمع و جملگي است كه معنا دارد.

 نمي دانم چه رازي در استادي تو و شاگردي من بوده است كه در گذر زمان به هر واژه كه خنديدي من هم مي خندم و با  هر واژه كه تو گريستي من هم مي گريم.

  معلم عزيزم به گمانم درس شاگردي ات را خوب فرا گرفته باشم. آن روز  فقط صداي درد را  مي كشيدم و بخش مي كردم  ، الان مي توانم بنويسم درد، مي توانم بخوانم درد، مي توان با درد جمله ها بسازم ،مي توانم درد پدر ،مادر و ايلم را   بدانم ، بخوانم ، بشناسم و بنويسم ، مي توانم صداي درد را بكشم ، مي توانم مزه درد را بچشم  ،  حتي مي توانم  بنويسم درمان  و  بخش كنم و پخش كنم.

گفتي درد ايل باران است! باران را مژده بده ، اكنون مي توانم بنويسم باران ،

 اما نمي دانم چرا  باز هم گريه ام مي گيرد ، حالا ديگر از نيامدن باران نمي ترسم ، اما باز هم گريه ام مي گيرد.

 معلم عزيزم: كاش بودي تا بگويم واژه هاي  زيادي را ياد گرفته ام تا  بنويسم  ،  شجاعت ، شهامت ،اعتقاد ،... اما تعدادي  از واژه ها را  هنوز هم  نمي توانم بنويسم ، مثلا" ننگ ، خواري ، پستي  ،...

اقرار مي كنم هنوز نمي توانم با  آرامش ،  بنويسم آسايش، هنوز نمي توانم با ايل و آسايش يك جمله بسازم ، هنوز نمي توانم با قشقايي و آينده روشن  يك جمله  زيبا بسازم.

 خدا را چه ديده اي!!

شايد در آينده به كمك شاگردان كوچك ديروز تو و دوستان  بزرگ امروزي من ، بتوانم با قشقايي و آينده روشن جمله هاي زيبايي بسازم . يا  بتوانم بنويسم:  ايل بزرگ قشقايي در آرامش زندگي خواهد كرد!؟يا  حداقل ، بتوانم وقتي نوشتم باران آمد گريه ام نگيرد.

 تا آن روز:

 هر ارديبهشت

با نام تو  عشق را بخش مي كنيم ،

  با يادت گريه را مي سراييم

كه مردي  در باران آمد،

نوري  به خانه آورد

خبر از بهاري خرم داشت

  ياد آن مرد به خير

كه نام و يادش

 در فصلها و نسلها  ماندگار شد .

 

                                                     شاگرد شاگردان كوچك تو: 

                                                       كرامت نظري آرخلو





تاریخ: سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:كرامت نظري آرخلو, ياقوش, ياقمور,
ارسال توسط اله کریم عباس نیا